من... محمدرضا

دفترچه اینترنتی من

12سال = 4ساعت ....این یه معادله با بی نهایت مجهوله که مسئولین محترم دولت در تلاشن راه حلی براش پیدا کنن... خوب یا بد از ما که گذشت حالا باید یه سه ماهی بیکاری و بی عاری بکشیم ببینیم آخرش تکلیفمون چی میشه.ما که امید شهر بودیم 4 ساعته گند زدیم به 12 سال ببینیم بقیه چیکار می کنن.

آخیش جونمون در اومد. نه واسه خوندنش واسه شمردن روزای باقی موندش.این همه رفتیم قلم چی ، این همه مشاوره ، این همه چرت و پرت شنیدیم ، این همه کتابای رنگ و وارنگ ورق زدیم...یکی میگفت اج بخر یکی می گفت حالا اینو خریدی کانونم بخر ببین کدوم بهتره یکی هم می گفت اینا واسه تنبلاس تو برو خیلی سیز بخون حالشو ببر...آخرشم که هیچی ما موندیم و یه عالمه کتاب که الان تو کارتن افتاده و خیلیاشون یه بار هم ورق نخوردن ... و سرانجام به صداقت گفتار جناب وکیلی (معاون محترم سنجش ) پی بردیم که : آقا همش از کتاب درسیه، فقط کتاب درسی رو بخون.

http://www.up.shadfa.com/images/f2577fb890evss1zscg2.jpg

راستش بنده تصمیم دارم در صورت قبولی تو کنکور برم پشتیبان قلم چی بشم ، از اول سال به بچه ها بگم هیچ کوفت و زهر ماری نخونین همش لافه ، یه چند ماهی استراحت بزنین تو رگ همچین که حسابی کیفور شدین از عید به اینور بزنین تو کار کتاب درسی و والسلام .کلاس ملاسم همش خالی بندیه .

 

نوشته شده در شنبه 24 تير 1391برچسب:,ساعت 13:1 توسط محمدرضا| |

تنفر تنها راه به یاد تو بودنه ...ازت متنفرم

نوشته شده در یک شنبه 11 تير 1391برچسب:,ساعت 14:57 توسط محمدرضا| |

دریا

این تویی که در کانون ساحلی و خورشید تصویر توست در بی نهایت .....

تو در کانونی و من هرچه به تو نزدیک می کنم خود را چه عجیب دور از تو می افتم

                                                  و هرگاه که غریب می شوم از تو ،

                                                      چه عجیب بغض نزدیکت بر گلویم می نشیند ... (بوریا)

imag0012.jpg

**دو قانون فیزیکی:1-تو آینه های کروی اگه جسم روی کانون آینه باشه تصویرش می افته تو بی نهایت و اگه رو بی نهایت باشه تصویرش می افته رو کانون 2-اگه جسم به کانون نزدیک بشه تصویرش از آینه دور میشه و اگه از کانون دور بشه تصویرش به آینه نزدیک میشه.

نوشته شده در پنج شنبه 8 تير 1391برچسب:,ساعت 13:33 توسط محمدرضا| |

مدتی بود که نفس لوامه (سرزنش گر) هر لحظه و هر جایی که می شد تو کوچه پس کوچه های ذهنم ویراژ می داد و ترافیک سنگینی رو واسه درسایی که خونده بودم بوجود می آورد..که آخه پسرک چرا تو اینقدر بی اراده و پیمان شکن شدی ؟ مگه با خودت عهد نبسته بودی هر چی تو ذهنت میادو بریزی رو صفحه کلید و بدیش به دست وبلاگ؟ 

...خلاصه بعد از شنفتن نصیحت ها و سرزنش های فراوون تصمیم گرفتم امروز (چهارشنبه) یعنی یه روز قبل از کنکورم دست به کار بشم و ضمن عرض یه عذر خواهی محضر خودم کارم رو شروع کنم.

نوشته شده در چهار شنبه 7 تير 1391برچسب:,ساعت 18:55 توسط محمدرضا| |

از امروز...بنگار ای صفحه کلید هر آنچه من میگویم...

توضیح: این یه دفترچه شخصیه که بنده تصمیم گرفتم تمام دیدگاه ها و اشعارم رو توش بنگارم و اعتراف گونه ای ماندنی رو بوجود بیارم و دیدگاه دیگران رو در مورد خودم بدونم .

نوشته شده در یک شنبه 7 خرداد 1391برچسب:,ساعت 1:27 توسط محمدرضا| |


Power By: LoxBlog.Com